English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English Persian
allude افهار کردن مربوط بودن به
alluded افهار کردن مربوط بودن به
alludes افهار کردن مربوط بودن به
alluding افهار کردن مربوط بودن به
Other Matches
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
to have connexion with مربوط بودن با
treats مربوط بودن به
pertain to مربوط بودن به
pertian مربوط بودن
concerns مربوط بودن به
to be in rapport مربوط بودن
bears مربوط بودن
bear مربوط بودن
concern مربوط بودن به
treated مربوط بودن به
treat مربوط بودن به
bear on مربوط بودن
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to correspond to بهم مربوط بودن
to hang together باهم مربوط بودن
apophasis افهار مطلبی درعین حالی که گوینده بی میلی خود را نسبت به افهار ان بیان داشته
remarking افهار داشتن افهار نظریه دادن
stateable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
statable افهار کردنی قابل افهار یا توضیح
remark افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarked افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarks افهار داشتن افهار نظریه دادن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
expressing افهار کردن
expresses افهار کردن
express افهار کردن
expressed افهار کردن
suggests افهار کردن
suggesting افهار کردن
suggested افهار کردن
suggest افهار کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
suggests افهار عقیده کردن
observe افهار عقیده کردن
asserting افهار قطعی کردن
observing افهار عقیده کردن
asserts افهار قطعی کردن
pass an opnion افهار عقیده کردن
remarked افهار نظر کردن
observes افهار عقیده کردن
observed افهار عقیده کردن
suggesting افهار عقیده کردن
professes ادعا یا افهار کردن
pronounce افهار عقیده کردن
pish افهار نفرت کردن
remark افهار نظر کردن
professing ادعا یا افهار کردن
misstate افهار غلط کردن
fawned افهار دوستی کردن
remarks افهار نظر کردن
remarking افهار نظر کردن
express one's views افهار نظر کردن
pronounces افهار عقیده کردن
pass an opinion افهار عقیده کردن
profess ادعا یا افهار کردن
fawns افهار دوستی کردن
asserted افهار قطعی کردن
fawn افهار دوستی کردن
suggested افهار عقیده کردن
assert افهار قطعی کردن
express an opinion افهار عقیده کردن
suggest افهار عقیده کردن
make a suggestion افهار عقیده کردن
make a comment افهار نظر کردن
declare افهار کردن گفتن
resenting افهار رنجش کردن
offered افهار یاابراز کردن
offers افهار یاابراز کردن
resented افهار رنجش کردن
resent افهار رنجش کردن
offer افهار یاابراز کردن
to make a suggestion افهار عقیده کردن
declaring افهار کردن گفتن
back-pedals افهار ندامت کردن
opine افهار عقیده کردن
resents افهار رنجش کردن
back-pedal افهار ندامت کردن
to profess regret افهار تاسف کردن
back-pedalled افهار ندامت کردن
declares افهار کردن گفتن
condole افهار تاسف کردن
back-pedalling افهار ندامت کردن
asseverate بطور جدی افهار کردن تصریح کردن
revolt شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolts شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
importing به کشور اوردن افهار کردن
imported به کشور اوردن افهار کردن
import به کشور اوردن افهار کردن
to make a remark حرفی زدن افهار نظری کردن
opine افهار نظر کردن نظریه دادن
assault افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
to recede from an engagement از افهار عقیدهای خود داری کردن
assaulted افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
assaults افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
boo صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boos صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
boh صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booed صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
booing صدای گاو یا جغد کردن افهار تنفر
dogmatize امرانه افهار عقیده کردن مقتدرانه سخن گفتن
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
state افهار کردن وتصریح کردن
state- افهار کردن وتصریح کردن
stated افهار کردن وتصریح کردن
states افهار کردن وتصریح کردن
stating افهار کردن وتصریح کردن
program loans قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactically مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactical مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inferences روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inference روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
elevation guidance دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
victual مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
bioclimatic مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
genital مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
auditory مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
supervisory مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
connect مربوط کردن
connects مربوط کردن
precipitative مربوط به تعجیل کردن
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustical مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustic مربوط به صدا مربوط به سامعه
identify مربوط کردن تشخیص دادن
relays ربط دادن مربوط کردن
relayed ربط دادن مربوط کردن
identified مربوط کردن تشخیص دادن
identifies مربوط کردن تشخیص دادن
identifying مربوط کردن تشخیص دادن
relay ربط دادن مربوط کردن
gun pointing data عناصر مربوط به روانه کردن توپ
preparative تدارکی مربوط به تهیه کردن چیزی
orthopaedic مربوط بفن درست کردن اندامهای ناقص
tailor برش دادن ازنظر رزمی به هم مربوط کردن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
tailors برش دادن ازنظر رزمی به هم مربوط کردن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
distance angle زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
xenial مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
range component عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
access procedures روشهای مربوط به کشف وخنثی کردن و تخریب موادمنفجره یا بی اثر کردن موادمنفجره
collating به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collate به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collated به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collates به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
to shoot oneself in the foot <idiom> بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
emunctory مربوط به پاک کردن بینی عضو دافع فضولات بدن
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
armstrong سیستم اجرای فرامین مربوط به مسلح کردن ماسوره موشکها
civil appropriation اعتبارات مربوط به امورپرسنلی اعتبارات مربوط به امور غیرنظامی
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
privacy حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
paralleling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallelling برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallels برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
paralleled برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
parallel برابر بودن مانند کردن تشبیه کردن پارالل
proposal افهار
allegation افهار
enouncement افهار
proposals افهار
testimonies افهار
statement افهار
allegations افهار
say-so افهار
declarations افهار
showings افهار
statements افهار
utterance افهار
say so افهار
declaration افهار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com