Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
slow-down
<idiom>
به توقف کامل نرسیدن
Other Matches
to fall short
نرسیدن
to miss fire
نرسیدن
to came a howler
به نتیجه نرسیدن
fall through
به نتیجه نرسیدن
miscarry
بجایی نرسیدن
miscarrying
بجایی نرسیدن
to fall to the ground
به نتیجه نرسیدن
to come to grief
به نتیجه نرسیدن
to come a mucker
به نتیجه نرسیدن
to fall through
به نتیجه نرسیدن
to be dashed to the ground
به نتیجه نرسیدن
to miss one's tip
بمقصود نرسیدن
talk out of
<idiom>
به نتیجه نرسیدن
miscarries
بجایی نرسیدن
full mobilization
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
gangrene
فساد عضو براثر نرسیدن خون
malnutrition
تغذیه ناقص نرسیدن مواد غذایی
Better late than never.
<proverb>
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.
knock knee
کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
Better late than never!
<proverb>
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است!
completed case
جعبه کامل خشاب کامل
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full annealing
بازپخت کامل تاباندن کامل
armistise
متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
bedsore
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
imago
حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough
بطور کامل کامل
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
halts
توقف
stand
توقف
syncope
توقف
parked
توقف
halted
توقف
parks
توقف
halt
توقف
commorant
توقف
interruptions
توقف
cessation
توقف
insolvency
توقف
suspension
توقف
tarriance
توقف
suspension of payment
توقف
pausing
توقف
stopple
توقف
stop code
کد توقف
pauses
توقف
paused
توقف
pause
توقف
park
توقف
flag stop
توقف
suspensions
توقف
stoppage
توقف
stoppages
توقف
stopped
توقف
stops
توقف
interruption
توقف
stop
توقف
stopping
توقف
interrupting
توقف
interrupt
توقف
interrupts
توقف
stop mechanism
مکانیزم توقف
to sojourn
[formal]
[in a place as a visitor]
توقف کردن
stop sign
علامت توقف
stoppage of the game
توقف بازی
slacks
توقف درحرکت
break point
نقطه توقف
down time
زمان توقف
break key
کلید توقف
stop bit
بیت توقف
black induction
توقف القا
bar stop
توقف میله
dead halt
توقف مطلق
program stop
توقف برنامه
sudden stoppage
توقف ناگهانی
bankruptcy
توقف بازرگان
come down gracefully
توقف منضبط
thermal critical point
نقطه توقف
closer
ایست توقف
lay-by
منطقه توقف
lay-bys
منطقه توقف
until stop
[up to the stop]
تا جای توقف
closest
ایست توقف
closes
ایست توقف
carport
توقف گاه
close
ایست توقف
slack
توقف درحرکت
suspensive
درحال توقف
bankruptcies
توقف بازرگان
park
محل توقف
cease
ایست توقف
slackest
توقف درحرکت
stay
توقف کردن
stay
توقف مکث
parks
محل توقف
stopcocks
وسیله توقف
stayed
توقف مکث
halt instruction
دستورالعمل توقف
stop instruction
دستورالعمل توقف
port of call
بندر توقف
ports of call
بندر توقف
nonstop
بدون توقف
no waiting
توقف ممنوع
no parking
توقف ممنوع
hemostasis
توقف خونریزی
stopcock
وسیله توقف
failure
توقف کردن
failures
توقف کردن
payment stopped
توقف پرداخت
ceasing
ایست توقف
ceases
ایست توقف
ceased
ایست توقف
parking place
جایگاه توقف
idle period
زمان توقف
stayed
توقف کردن
lay by
منطقه توقف
continuously
بدون توقف
halting place
توقف گاه
parked
محل توقف
prevents
توقف رخ دادن چیزی
machine down time
زمان توقف ماشین
preventing
توقف رخ دادن چیزی
prevented
توقف رخ دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
time in
ادامه بازی پس از توقف
machine idle time
زمان توقف ماشین
hold back
توقف مانع شدن
blocked
توقف رویدادن چیزی
shut down point
نقطه توقف تولید
cardiac arrest
توقف ناگهانی قلب
blocks
توقف رویدادن چیزی
cardiac arrests
توقف ناگهانی قلب
rests
توقف فرمان ازاد
block
توقف رویدادن چیزی
rest
توقف فرمان ازاد
pull up
توقف کردن
[اتومبیل]
hover
درحال توقف پر زدن
stopped
ایستادن توقف کردن
a thorugh train
قطار بدون توقف
hovered
درحال توقف پر زدن
stopping
ایستادن توقف کردن
hovers
درحال توقف پر زدن
stop off
<idiom>
توقف بین راه
termination
خاتمه دادن یا توقف
stop dead/cold
<idiom>
سریع توقف کردن
stopped
توقف انجام کار
stops
توقف انجام کار
off one's back
<idiom>
توقف آزار رساندن
avast
ایست توقف کنید
hang up
معوق شدن توقف
no end
<idiom>
پی درپی بدون توقف
stopping
توقف انجام کار
whoa
امر به توقف دادن
stop over
توقف کوتاه مدت
stop
ایستادن توقف کردن
stops
ایستادن توقف کردن
hang-ups
معوق شدن توقف
stop
توقف انجام کار
hang-up
معوق شدن توقف
measure
توقف رخ دادن چیزی
jump stop
توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
stopping
توقف منزلگاه بین راه
intercity train
قطار بین شهری با توقف
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
protects
توقف آسیب دیدن چیزی
signal boxes
توقف گاه متصدی علائم
interval
توقف کوتاه بین دو عمل
lay over
در نیمه راه توقف کردن
lie to
درجهت باد توقف کردن
hole high
توقف گوی در کنار سوراخ
nonprogrammed halt
توقف برنامه ریزی نشده
hangup
توقف ناگهانی برنامه جاری
outer fix
محوطه توقف خارجی هواپیما
protect
توقف آسیب دیدن چیزی
protecting
توقف آسیب دیدن چیزی
adjustable stop
توقف قابل تنظیم
[مهندسی]
stops
توقف منزلگاه بین راه
signal box
توقف گاه متصدی علائم
dwells
محل توقف توقفگاه استراحت
powered
توقف منبع تغذیه الکتریکی
give pause to
<idiom>
باعث توقف وفکر شدن
power
توقف منبع تغذیه الکتریکی
interactive
نقاط توقف را تنظیم کند
stopped
توقف منزلگاه بین راه
check
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
checked
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
checks
خطا یا توقف کوچک در فرآیند
snowplow
توقف با بردن پاشنه ها بعقب
powering
توقف منبع تغذیه الکتریکی
powers
توقف منبع تغذیه الکتریکی
stop
توقف منزلگاه بین راه
dwells
ساکن شدن زمان توقف
dwelled
ساکن شدن زمان توقف
dwell
محل توقف توقفگاه استراحت
dwell
ساکن شدن زمان توقف
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
dwelled
محل توقف توقفگاه استراحت
stayer
کسی یا چیزی که توقف میکند نگاهدار
Recent search history
Search history is
off
.
Activate
✘ Close
✘
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
◀—
ش
س
ئ
ی
ب
ل
أ
آ
ا
ت
ن
م
ک
گ
[]
ظ
ط
ژ
ز
ر
ذ
د
پ
ؤ
و
ء
.
!
؟
()
نیم فاصله
Space
نیم فاصله
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com
Close
Previous
Next
Loading...