Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
English
Persian
stop
متوقف کردن ایستگاه
stopped
متوقف کردن ایستگاه
stopping
متوقف کردن ایستگاه
stops
متوقف کردن ایستگاه
Other Matches
primary
وضعیت این ایستگاه موقت است و از یک ایستگاه به دیگری ارسال میکند
imethod
روش ارسال پیام یک طرفه ازیک ایستگاه به ایستگاه دیگر
relateral tell
مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
dial up
استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
string
یک سری پیام که از یک ایستگاه به ایستگاه دیگرارسال میشود
aeronautical station
ایستگاه ناوبری هوایی ایستگاه خدمات هوانوردی
transponder
تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
halt
متوقف کردن
halted
متوقف کردن
put under the ban
متوقف کردن
halts
متوقف کردن
shut down
خاموش کردن و متوقف کردن کارایی ماشین یا سیستم
to bring traffic to a standstill
ترافیک را متوقف کردن
gravel
شن دار متوقف کردن
stopping the work
متوقف کردن کار
air station
ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
checked
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
checks
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
check
کم یا متوقف کردن سرعت بدن
call it quits
<idiom>
متوقف کردن تمام کار
phaseout
تدریجا متوقف کردن کار یاتولید
tie up
<idiom>
آرام یا متوقف کردن حرکت یا عملی
fielding
متوقف کردن و کنترل گوی هاکی
to suspend payment
پرداخت راموقوف کردن متوقف شدن
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
pull over
<idiom>
متوقف کردن ماشین گوشه جاده
to stop cold something
چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
cancellation
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
aborting
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stalling
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
aborted
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
aborts
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
stall
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
abort
متوقف کردن یک سلسله عملیات در حال اجراء
cancelling
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancel
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancels
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
all weather air station
ایستگاه هواشناسی عمومی ایستگاه هواشناسی همه هوایی
appel
پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
lay to rest
<idiom>
رها کردن ،متوقف کردن
shunting station
ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو
claim frame
فریم مخصوص برای مشخص کردن ایستگاه آغاز کننده شبکه
homing
روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
deadline
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
deadlines
منتظر تعمیر متوقف کردن وسایل برای تعمیر
throw a monkey wrench into
<idiom>
آرام آرام متوقف کردن چیزی
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
declinating station
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
strikes
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
survey station
ایستگاه نقشه برداری ایستگاه کنترل نقشه برداری
crash
متوقف
crashes
متوقف
dead in the water
متوقف در اب
crashed
متوقف
crashing
متوقف
abeyant abeyance
متوقف
installed
متوقف
halted
متوقف
abeyant
متوقف
halt
متوقف
halts
متوقف
crashingly
متوقف
insolvent
متوقف
hold on
<idiom>
متوقف شدن
stops
متوقف کننده
stoppers
متوقف کننده
stopper
متوقف کننده
suppressible
متوقف کردنی
holding attack
تک متوقف کننده
slap down
متوقف ساختن
let up
<idiom>
کم کم متوقف شدن
fetch up
متوقف شدن
stand fast
متوقف شدن
halted
متوقف شدن
pull-ins
متوقف شدن
halt
متوقف شدن
throwback
متوقف سازی
dead in the water
متوقف در دریا
throwbacks
متوقف سازی
halts
متوقف شدن
lay off
متوقف ساختن
stopple
متوقف کننده
to come to a stand
متوقف شدن
to put to a pause
متوقف ساختن
come to a stand
متوقف شدن
stopped
متوقف کننده
stop
متوقف کننده
pt down
متوقف ساختن
pull-in
متوقف شدن
pull in
متوقف شدن
stopping
متوقف کننده
halts
فرآیند را متوقف میکند.
crashes
متوقف شدن ناگهانی
crashing
متوقف شدن ناگهانی
strays
که متوقف نشده باشد
put down
<idiom>
بازور متوقف کرن
taper off
تدریجا متوقف شدن
crashingly
متوقف شدن ناگهانی
to come to a stop
متوقف شدن
[مهندسی]
crash
متوقف شدن ناگهانی
halted
فرآیند را متوقف میکند.
stop in one's tracks
<idiom>
سریه متوقف شدن
windbound
متوقف دراثر باد
straying
که متوقف نشده باشد
stray
که متوقف نشده باشد
halt
فرآیند را متوقف میکند.
crashed
متوقف شدن ناگهانی
pull in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
elevation stop
متوقف کننده حرکت ارتفاع
pull-ins
نقشه یا عملی را متوقف ساختن
flameout
متوقف ساختن موتور هواپیما
to stop taking
[pills]
,
[to go off a drug]
متوقف شدن
[از خوردن قرص]
arresting system reset unit
متوقف کننده سیستم مهارهواپیما
to bung
با چوب پنبه
[یا متوقف کننده]
بستن
to bung up
با چوب پنبه
[یا متوقف کننده]
بستن
cry down
چیزی را غیر قانونی دانستن متوقف ساختن
She laid the book aside .
کتاب را کنار گذاشت ( مطالعه اش را متوقف کرد)
stationed
ایستگاه
stations
ایستگاه
station
ایستگاه
sites
ایستگاه
stand
ایستگاه
sited
ایستگاه
site
ایستگاه
forcing
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
force
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
forces
ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
shut off mechanism
وسیلهای که در صورت بروز خرابی فرایند را متوقف میکند
end of page halt
ویژگی ای که چاپگر را درپایان هر صفحه خروجی متوقف میکند
terminus
ایستگاه نهایی
space station
ایستگاه فضایی
terminuses
ایستگاه نهایی
REQUEST STOP
ایستگاه درخواستی
relay station
ایستگاه واسطه
Where is the station?
ایستگاه کجاست؟
station house
ایستگاه کلانتری
known datum point
ایستگاه معلوم
stationmaster
رئیس ایستگاه
master station
شاه ایستگاه
relay station
ایستگاه رله
space platform
ایستگاه فضایی
loading station
ایستگاه بارگیری
reading station
ایستگاه خواندن
master station
ایستگاه اصلی
railway station
ایستگاه قطار
remote station
ایستگاه دوردست
wayside
ایستگاه فرعی
orienting station
ایستگاه توجیه
space stations
ایستگاه فضایی
slave station
ایستگاه فرعی
weather stations
ایستگاه هواشناسی
station master
رئیس ایستگاه
substation
ایستگاه فرعی
substation
خرده ایستگاه
tide station
ایستگاه جزر و مد
weather station
ایستگاه هواشناسی
broadcasting station
ایستگاه رادیو
cabstand
ایستگاه درشکه
tracking station
ایستگاه ردیابی
police station
ایستگاه پلیس
bus terminal
ایستگاه اتوبوس
workstations
ایستگاه کاری
workstation
ایستگاه کاری
climatological station
ایستگاه هواشناسی
upper terminal
ایستگاه کوهستانی
traverse station
ایستگاه پیمایش
base end station
ایستگاه عقب
coast station
ایستگاه ساحلی
client
ایستگاه پردازشگر
tracking stations
ایستگاه ردیابی
enquiry station
ایستگاه پرس و جو
police stations
ایستگاه پلیس
bus stop
ایستگاه اتوبوس
bus stops
ایستگاه اتوبوس
exposure station
ایستگاه هوایی
power station
ایستگاه مولدنیرو
power stations
ایستگاه مولدنیرو
ambulance station
ایستگاه امبولانس
bus bay
ایستگاه اتوبوس
air way station
ایستگاه کنترل
stops
ایستگاه نقطه
stopped
ایستگاه نقطه
ground position
ایستگاه زمینی
height of site
ارتفاع ایستگاه
control cubicle
ایستگاه فرمان
stationmasters
رئیس ایستگاه
control station
ایستگاه کنترل
stopping
ایستگاه نقطه
clients
ایستگاه پردازشگر
fuelling station
ایستگاه سوختگیری
forward station
ایستگاه جلو
stop
ایستگاه نقطه
wireless station
ایستگاه بی سیم
stand
بساط ایستگاه
broadcast station
ایستگاه فرستنده
loop
حلقهای که انتها ندارد مگر اینکه برنامه متوقف شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com