Total search result: 201 (5 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
d , top concept |
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه |
|
|
Other Matches |
|
d , top concept |
تدابیر مخصوص رساندن اماداز کارخانه یا سکو تا خط جبهه |
execution |
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا |
second best theory |
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت |
cold test |
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال |
cold thrust |
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال |
turnaround time |
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است |
raptatory |
لازم برای شکار |
hydration water |
اب لازم برای ابش |
raptatorial |
لازم برای شکار |
magic number |
امتیاز لازم برای قهرمانی |
quorum |
اکثریت لازم برای مذاکرات |
climate for growth |
شرایط لازم برای رشد |
mantling |
مواد لازم برای پوشش |
draw weight |
نیروی لازم برای کشیدن زه |
access time |
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر |
check out time |
زمان لازم برای تخلیه محل |
check out time |
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله |
barrier material |
مواد لازم برای ساختن موانع |
operates |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
operated |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
operate |
کل زمان لازم برای انجام یک کار |
product |
ول مواد لازم برای تولید یک محصول |
light is necessary to life |
روشنایی برای زندگی لازم است |
products |
ول مواد لازم برای تولید یک محصول |
bindings |
لازم الاجرا لازم |
binding |
لازم الاجرا لازم |
ineligibly |
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب |
aircraft role equipment |
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
aircraft mission equipment |
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما |
compacted |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
quorum |
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه |
compacting |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
proceed time |
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید |
canonical time unit |
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان |
compacts |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
radar mile |
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف |
adds |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
engineered performance |
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار |
storage |
فضای لازم برای ذخیره سازی داده |
adding |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
add |
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع |
compact |
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن |
development |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
developments |
زمان لازم برای توسعه محصول جدید |
housekeeping |
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری |
limen |
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است |
mean |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
compact |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
meaner |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
meanest |
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب |
cure time |
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین |
entrance head |
بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله |
compacts |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
compacting |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
compacted |
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار |
gibberish |
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود |
executes |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
external |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
executed |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
execute |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
shook |
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان |
externals |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
half thickness |
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده |
executing |
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه |
disorderly close down |
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است |
footprints |
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر |
footprint |
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر |
sensitivity |
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است |
sensitivities |
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است |
sizes |
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص |
pit board |
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی |
worded |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
carries |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
carry |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
carrying |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
cycle |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
macronutrient |
ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است |
cycled |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
cycles |
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده |
decompression table |
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص |
warm-up |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
warm-ups |
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری |
word |
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری |
multimedia |
CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد |
current asset cycle |
زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است |
size |
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص |
carried |
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی |
orbital injection |
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی |
articled |
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد |
master |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
fetch |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
masters |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
mastered |
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود |
allocations |
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند |
allocation |
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند |
fetched |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
foot pound |
مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت. |
fetches |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
circularization |
تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم |
jcl |
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر |
kernel |
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه . |
languages |
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند |
job |
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد |
kernels |
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه . |
language |
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند |
MCA |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA |
jobs |
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد |
troop space |
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما |
Micro Channel Architecture |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA |
stand-offs |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
stand-off |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
carriage control tape |
نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است |
stand off |
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن |
user freindly |
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد |
mttr |
متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean |
redundancy check |
تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند |
half life period |
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد |
refire time |
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد |
texts |
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و... |
text |
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و... |
preventive justice |
قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد |
toolbox |
جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات |
descentheight |
ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما |
access time |
زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی |
reserve factor |
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر |
heads up |
در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد |
weight |
بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه |
shop supply |
وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه |
mobilization base |
حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج |
combustion starter |
مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند |
propagation delay |
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود |
naive user |
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد |
procedural |
زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند |
prompt |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
prompted |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
deceleration time |
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار |
prompts |
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است |
PIA |
مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه |
res ipsa loquitur |
این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد |
Ultimedia |
موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند |
position |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
positioned |
مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو |
wimps |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
complete |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completed |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completes |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
completing |
عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند |
wimp |
نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند |
canards |
رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند |
canard |
رسانگر ایرودینامیکی که دران سطوح فرامین افقی لازم برای کنترل و تنظیم حرکت حول محور عرضی درجلوی سطوح اصلی برا قراردارند |
peripheral |
مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی |
huygen's principle |
قانون عمومی مربوط به همه حرکتهای موجی : هر نقطه دلخواه در جبهه فاز یا جبهه موج میتواند خود منبع ثانویهای برای انتشار موجهای کروی باشد |
access time |
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده |
print |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
printed |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
prints |
فایل در صف چاپ که حاوی تمام حروف که کنترل چاپگر است که برای چاپ یک متن یا صفحه لازم است |
teleprinter |
واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال |
teleprinters |
واسط ترمینال یا ترکیب نرم افزار و سخت افزار لازم برای کنترل کارایی یک ترمینال |
mission , oriented |
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت |
incidental |
لازم |
irrevocable |
لازم |
requirement |
لازم |
needful |
لازم |
intransitive |
لازم |
incumbent |
لازم با |
incumbents |
لازم با |
preequisite |
لازم |
necessitous |
لازم |
obligatory |
لازم |
incidents |
لازم |
obbligato |
لازم |
incident |
لازم |
necessary |
لازم |
asynchronous computer |
نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام |
anti balance tab |
بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد |
acceleration principle |
یعنی سرمایه گذاری مساوی است باحاصلضرب ضریب شتاب میزان سرمایه گذاری لازم برای افزایش یک واحد تولید در تغییرات در تولید |
i thought it necessary to |
لازم دانستم که |
makings |
شرایط لازم |
requisition |
شرط لازم |
require |
لازم دانستن |
requisitioned |
شرط لازم |
requisitioning |
شرط لازم |
requisitions |
شرط لازم |
required |
لازم داشتن |
indispensable |
لازم الاجرا |
not binding |
غیر لازم |
superserviceable |
بیش از حد لازم |
to d. the need of |
لازم ندانستن |
necessary and sufficient |
لازم و کافی |
necessary conditions |
شرایط لازم |
requisite |
شرط لازم |
enforceable |
لازم الاجرا |
imperative |
لازم الاجرا |
the needful |
کار لازم |
the needful |
اقدام لازم |
imperatives |
لازم الاجرا |
needing |
لازم بودن |
revocable |
غیر لازم |
interdependent |
لازم و ملزوم |
required |
لازم دانستن |